─═┅┅═༅🍃📓📔🍃༅══┅─
💮◁ درخاطرات از فرمانده لشکر علی بن ابی طالب شهید زین الدین آمده است ...توی خط مقدم داشتم سنگر می کندم. چند ماهی بود مرخصی نرفته بودم. ریش و مویم حسابی بلند شده بود.
🌀 یک دفعه دیدم شهيد دل آذر با فرمانده لشکر می آیند طرفم، آمدند داخل سنگر. اولین باری بود که حاج مهدی را از نزدیک می دیدم.
💬 با خنده گفت ...چند وقته نرفته ای مرخصی؟ لابد با این قیافه، توی خونه رات نمی دن... بعد قیچی دل آذر را گرفت و همان جا شروع کرد به کوتاه کردن موهام. وقتی تمام شد، در گوش دل آذر یک چیزی گفت و رفت.
🍂بعد دل آذر گفت ...وسایل تو جمع کن. باید بری مرخصی.» گفتم« آخه...» گفت « دستور فرمانده لشکره. »
⚡️ این روحیه از فرماندهان به افراد تیب ولشکر سرریز می شد و همه را یک دست به سمت نورانیت وصفای باطن پیش می برد.
─═┅═༅𖣔2⃣8⃣𖣔༅═┅┅─