🥀 مادر شهید نقل می‌کند: ما مراسم عزایی برای غلامعلی تشکیل دادیم. آشپز به همسرش گفته بود، مرا ساعت 3 از خواب بیدارکنید تا اجاق‌ها را روشن کنم که شام دیر نشود، خانمش آمده بود، پهلوی ما نشسته بود و فراموش کرده بود که او را بیدار کند. 🥀 این مرد یک دفعه از خواب می‌پرد و می‌بیند وقت گذشته است، می‌آید داخل حیاط سر دیگ‌ها، می‌بیند هر 4 اجاق روشن است، آتش‌هایش سوخته و دارد آب می‌جوشد و این آتش‌ها سبز است. 🥀 بعد به من گفت: حاج خانم این شهید شما غیر از شهدای دیگر است. @bisimchi10