شب وفات حضرت فاطمه الزهرا(س) بود در خواب دیدم که در یک جای بلندی ایستاده‌ام و رزمندگان یکی یکی ادوات جنگی را مثل زمان‌های قدیم می‌بندند و به جنگ می‌روند نوبت به #احد رسید همانطوری که در خواب دیده بودم قسمتی از سر احد رفته بود دویدم و هنگامی که سرش را به دست گرفتم از خواب بیدار شدم.... از خدا خواستم که به من مرگ و یا صبر بدهد تا بتوانم در مقابل دوست و دشمن مقاومت کنم و همانطور که از خدا خواسته بودم به من صبر عطا کرد... بالاخره دامادمان با تبریز تماس تلفنی گرفت و دیدم با حالت رنگ و رو پریده آمد و گفت: در خانه، پسر دایی جواب تلفن را داد حتماً مساله‌ای است که اینها منزل شما هستند... گفتم: من خوابش را دیده‌ام و دیگر گفتن لازم نیست خیلی به خودم فشار می‌آوردم و گریه نمی‌کردم چون احد گفته بود اگر صدای تو را نامحرم بشنود من تو را شفاعت نخواهم کرد و بالاخره وصیت احد را بجا آوردم... پ.ن: وقتی پیڪر بى سر احـد را آوردنـد همه اشڪ می‌ریختند اما مـادر احـد نُقل مى پاشیـد و #زینب وار دعا مى کرد خدایـا این قربانى را از ما قبول کن این شهیدِ حسین است راوی: مادر شهید هلال لشکر ۳۱ عاشورا #سردار_شهید_احد_مقیمی فرمانده ستاد تیپ یک در عملیات کربلای پنج #شلمچه #سالگرد_شهادت @bicimchi1