تابستان سال شصت و چهار بود که در یکی از خیابان‌های شهر بافت به عیسی برخورد کردم. بعد از خوش و بش معمول، از وضعیت زندگی‌اش پرسیدم. گفتم: «دانشگاه رفتی؟ ازدواج کردی؟» گفت: «عقد کرده‌ام.» گفتم: «مبارکه، پس حاضر شدی ازدواج کنی. حالا طرف کی هست؟» گفت: «تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون.» https://eitaa.com/bisimchi10