حرف شهادت که پیش می‌آمد، یکی می‌گفت: «اگر من شهید شوم، نگران نماز و روزه‌هایم که قضا شده‌اند هستم و یا نگران سرپرستی خانواده‌ام هستم.» دیگری می‌گفت: «من سیلی به گوش یک نفر زدم، کاش بودم و کار را با یک سیلی دیگر تمام می‌کردم.» نوبت معاون گردان رسید. همه گفتند: «تو چی؟ چیزی برای گفتن نداری؟» پاسخ داد: «اگر من شهید بشوم، فقط غصه‌ی ۳۵ روز مرخصی را که نرفته‌ام می‌خورم.» از آن میان یکی پرید و قلم و کاغذی آورد و گفت: «بنویس که بدهند به من. قول می‌دهم این فداکاری را بکنم و به جای تو به مرخصی بروم.» فرهنگ جبهه (شوخ طبعی ها) ج 2، ص۸۶ #خلاقیت_در_جبهه @bicimchi1