پدر و پسری آمدند مهمان‏ امیرالمؤمنین شدند. حضرت خودشان بودند و فرزندشان محمد بن حنفیّه. در آخر غذا آب آوردند برای شستن دست (چون می‌دانید که سنت است هم در ابتدای غذا دست را بشویند هم در انتهای غذا). حضرت خودشان آن آفتابه لگن یا ابریق و کاسه را- هرچه بوده- گرفتند که دست آن مهمان را بشویند. امتناع کرد که نمی‌گذارم، شما را- مثلًا- به جان پیغمبر قسم من را خجالت ندهید. فرمود نمی‌شود، تو مهمانی من میزبان، میزبان وظیفه دارد خدمت کند؛ این حرفها [و تعارفها] همه مهمل است. هرچه او امتناع کرد فرمود: نه، من خودم باید دست تو را بشویم. خودش دست آن پدر را شست. نوبت به پسر رسید. آب را به محمد بن حنفیّه داد و فرمود: تو دست پسر را بشوی. بعد به پسر گفت: اگر پدرت نبود و تو تنها مهمان من بودی دست تو را هم خودم می‌شستم، اما چون پدرت اینجا هست به احترام پدرت می‌گویم دست تو را پسرم بشوید که احترام پدر رعایت شده باشد و بفهمی که احترام پدرت همیشه محفوظ است. خیلی ظریف و لطیف است! 📕کتاب آشنایی با قرآن، ج ۹، ص۱۳۸ @bode4om