بوی قرمه سبزی و لحظه شماری برای افطار 😋
ماه رمضان با تمام خیر و برکتش به میانه راه رسیده است ، اما شاید گرمی هوا و روزهای طولانی آن، کمی ماه رمضان امسال را سختتر از سالهای قبل کرده باشد.😏
اما سالها پیش در این سرزمین جوانانی بودند که بسیار سخت تر از ما برای اجرای امر خدا قیام کردند و نه تنها بی هیچ شکایتی بلکه در اوج لذت در نمایش مباهات معشوق درخشیدند.💞
مردانی که گرمی هوا و آتش گلوله دشمن و کمی غذا و روزهای سخت اسارت و… آنها را از اجرای فرمان الهی باز نمیداشت. با خاطراتشان همراه میشویم بدان امید که در لذت و خلوصشان شریکمان کنند: 🌾
در روزهای سخت نبرد، زنان مسلمان ایرانی با الهام از تعالیم اسلامی با شجاعت و شهامت غیرقابل وصف در صحنههای مختلف حتی در میدانهای رزم حضور یافتند و به خلق حماسههای ماندگار پرداختند.🇮🇷
من در آن روزهایی که کومله به کردستان حمله کرده بود، امدادگر بودم. برعکس خیلی از بانوانی که داوطلبانه و با شجاعت راهی جبهه میشدند اصلاً شجاع نبودم.
با آغاز تحرکات ضدانقلاب در کردستان دکتر فیاض بخش از من خواست که به سنندج بروم اما من قبول نمیکردم و دکتر تصمیم گرفت که این مساله را با مرحوم مادرم در میان بگذارد.📼
مادرم به من اصرار کرد که به استان کردستان بروم اما من باز هم سازناسازگاری زدم چرا که اصلاً دوست نداشتم به آنجا بروم و حتی به او گفتم: تو میخواهی من را به کشتن بدهی. 👀
با تمام این ناخرسندیها من به کردستان رفتم. وقتی در سنندج وارد پادگان سپاه شدیم، شهید بروجردی به ما خوشآمد گفت و پرسید: خواهران، پاوه میروید یا مریوان؟ من از قبل میدانستم اوضاع شهر پاوه بسیار خطرناک است و حتی از اسم پاوه هم میترسیدم، چه رسد به این که به آنجا بروم. بلافاصله گفتم: مریوان. ✍️
اما دیدن صحنههایی از شجاعت، ایثار و مظلومیت رزمندگان باعث شد تا آخرین روز جنگ در جبهه بمانم و در آخر هم بعد از عملیات «مرصاد» با اشک جبهه را ترک کردم.
پس از ختم قائله کردستان و با آغاز جنگ تحمیلی به عنوان «ماما» به جبهه جنوب رفتم و در بیمارستان شهید «کلانتری» اندیمشک حضور یافتم. 💪🏼
در ماه رمضان سال ۱۳۶۲ به دنبال عملیات «والفجر» دشمن چند پاتک به ما زد که در آن تعداد بسیاری از رزمندگان مجروح شدند از جمله رزمندگانی که در این پاتکها به شدت مجروح شده بودند میتوان به رزمندگان گردان تخریب استان فارس اشاره کرد چرا که آنها بر اثر انفجار «مین»، از ناحیه دست و پا دچار آسیب دیدگی شده بودند. 😰
در آن سال من مسئول بخش «ریکاوری» بودم و با پایان یافتن کارم در این بخش به اتاقهای دیگر سر میزدم. با ورود به بخش «ارتوپدی» به همراه دوستانم مجروحان را پانسمان میکردیم.
بعد از پایان کارهای این بخش نیز باید غذای مجروحان را آماده میکردیم و به آنها میدادیم. 🥘
وقتی به آشپزخانه بیمارستان رفتم تا برای مجروحان غذا بیاورم متوجه شدم که ناهار آنها قورمه سبزی است و از آنجایی که