چند خط از کتاب 🍃دهکده خاک بر سر🍃: 💚...بیمه ای به نفع والدین بچه های دست و پا چلفتی: یک نوع بیمه جدید اجباری هم امروز گریبانمان را گرفت که برای ما خنده دار است. به سختی ترجمه اش کرده ام: «بیمه مسئولیت اجتماعی والدین». باید پولی به بیمه بدهیم که اگر خدای ناکرده علیرضا توی فروشگاه و یا مکان های عمومی خسارتی به جایی زد، مثلا چیزی را انداخت و یا شیشه ای را شکست، بیمه خسارتش را پرداخت کند! 💚برخلاف تیم هسته ای، خیلی زود به نتیجه مشترک رسیدیم. ما توی ایران هم اهل تلویزیون دیدن نبودیم، چه رسد به اینجا که نه زبانشان را می فهمیم و نه از تماشای فرهنگشان لذت می بریم. اما این جا همه چیز پولی است حتی تصمیم برای نداشتن تلویزیون هم هزینه دارد... 💚...آن طوری که نوشته بود، این منطقه از زمان های دور تا اواسط قرن هجدهم دهکده کوچکی با کلبه های چوبی بوده که در گودی یک دره قرار داشته و رود کوچکی به همین نام هم از میان آن جریان داشته است. از آن جایی که شغل اکثر ساکنینش دباغی و چرم دوزی بوده و این حرفه بوی بدی داشته با سوسول شدن تدریج مردم ساکنین جدیدتر ترجیح داده اندکه به دهکده قدیمی لوزان که بالای همان دره بوده نقل مکان کنند و این منطقه به تدریج خالی از سکنه می شود. کم کم حتی دباغ ها هم دهکده را ترک می کنند...من بیشتر از تماشای این پوسته رنگارنگ و مدرن، دلم می خواهد برم کنار رود فلون و دستم را به خیسی و سردی آن بزنم و بو بکشم . شاید هنوز هم آن جا بوی دباغی بیاید. بوی دهکده ای که نتوانسته اهالی اش را نگه دارد و خاک بر سرش شده است. چند خط کتاب🍃 👇🍃 http://eitaa.com/joinchat/4032036877Cc794fedda0