🌹همین طور طور که آن بسیجی تعریف می‌کرد، اشک از چشمان آقا مهدی جاری شده بود. نوجوان ادامه داد: یه پیرمردی ترکش خورده و هر دو چشمش رو از دست داده و چون نمی‌بینه، به سیم خاردارها گیر کرده و فقط ناله می‌کنه. این را که گفت، صدای گریه‌ی آقا مهدی بلند شد. همزمان با او بقیه‌ی بچه‌ها هم گریه می‌کردند. پس از این ماجرا هیچ وقت ندیدم که آقا مهدی این‌طوری گریه کند، حتی در شهادت برادرش حمید. 📘 کتاب نمی‌توانست زنده بماند ✍️روایت زندگی شهید مهدی باکری/انتشارات نشر یازهرا(س) ╭🌸🍃.[@Boshra_magazine] ┗╯\╲.