#جشنواره_ماه_خوب_خدا
#ماه_عسل
✅چالش خاطرات خوب✅
خاطره دوم : والدین جناب آقای ابوالفضل بهلول
سالهای اول سن تکلیفم بود. ماه رمضان درتابستان واقع شده بود. هواگرم وروز ها طولانی بودند.
نزدیک افطار شد. سفره را پهن کردیم ومنتظر اذان، تشنگی بی طاقتم کرده ، لیوان شربت خاکشیر به دستم وگوشم به صدای تلوزیون که صدای اذان بلند شد. الله اکبر😍💗.ازبرادر 😭بزرگترم
پرسیدم؟ حالا میتوانم شربتم رابخورم.تایید برادرم همانا وسرکشیدن یک جرعه ی لیوان شربت همانا 🤤🥃.
یهوبرادرم گفت اذان که تمام نشده بود 😳 روزه ات باطل شد😭😭 .برادر😁م میخندید وم😭ن اشک
میریختم .
برادرم لبخند زد وگفت شوخی کردم بابا گریه نکن🤗 قبول باشه روزه ات.💕
📌پ ن: فکر کنم شرط قبولی روزه خواهر و برادر بزرگترای ما این بود که ما رو اذیت کنن 😃
ماشاءالله همه از این دست خاطرات داریم...
@dd_bronsi