هدایت شده از 
حاج آقا کنار خانم شل حجاب آرایش کرده پشت فرمان پرشیا! 😐 پنج شنبه ۳۱ فروردین ساعت ۱۳:۱۵ عجله داشتم و باید میرفتم لواسان برا صحبت در جمع دانش آموزان معتکف. تو شلوغی بازار ۱۵ خرداد اومدم سوار ماشینم شدم. هر چی گشتم کلید قفل ماشین نبود. «وای اگه از جیبم افتاده باشه»😕 حدس زدم تو حوزه از جیبم افتاده باشه. کی حال داره تو این شلوغی بره کلید رو بیاره. همینطور که داشتم جیبام رو می گشتم، یه خانم شل حجاب از تو پرشیا که کنارم دوبله وایساده بود، زد به شیشه و گفت «حاج آقا دارید میرید؟». کنارش هم یک خانم شل حجاب دیگه نشسته بود با عینک دودی. گفتم «بله، ولی ببخشید چند دقیقه دیگه، چون کلیدم نیست!» پیاده شدم و رفتم دنبال کلید. وقتی برگشتم، دیدم پرشیا عقب تر از ماشینم منتظر وایساده، اما خانمی که راننده بود، نبود. خانم دیگر در رو باز کرد و گفت «حاج آقا میشه ماشین ما رو بذارید جای ماشینتون.» راستش یه کم تابلو بود با لباس بشینم کنار خانم پشت پرشیا! اونم تو شلوغی بازار. اما چه میشد کرد، «نه گفتن» بدتر بود. سریع باید تصمیم می‌گرفتم. گفتم «بله» وقتی نشستم پشت فرمان، گفت «دخترم رفت مغازه و گفت مامان به کسی نگی بشینه پشت فرمون آ، به کسی نمیشه اعتماد کرد، فقط به حاج آقا بگو» خدا کنه قدردان این اعتماد باشیم و سنگ صبورشان. 🤲 چند سال قبل فرمودند «روحانیت چون مورد اعتماد مردم است، سنگ صبور هم هست.»