تابستان شده بود و هوا خیلی گرم بود. به آپارتمان جدیدی رفته بودیم که کولر نداشت. کولری خریدم. برای بردن کولر به پشت‌بام دو تا کارگر گرفتم. کارگرها گفتند که چهل هزار تومان میگیرند. من هم کمی چانه‌زنی کردم و روی سی هزار تومان توافق کردیم. بعد از اینکه کولر را به پشت‌بام آوردند و زیر آفتاب داغ پشت‌بام عرق ریختند، سه تا ده هزار تومانی به یکی از آن دو کارگر دادم. او یکی از ده هزار تومانی‌ها را برای خودش برداشت و دو تای دیگر را به کارگر دیگر داد. به او گفتم: مگر شریک نیستید؟ گفت: چرا، ولی او عیال وار است و احتیاجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دست تو جیبم کردم و دو تا پنج هزار تومانی به او دادم. تشکر کرد و دوباره یکی از پنج هزار تومانی‌ ها را به کارگر دیگر داد و رفتند. 🔹️ داشتم فکر می‌کردم هیچوقت نتوانستم اینقدر بزرگوار و بخشنده باشم. آنجا بود که یاد جمله زیبایی افتادم: بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد نه توان مالی. ‌🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6