هدایت شده از کانال حسین دارابی
دوران نوجوانی من خداروشکر مصادف شد با تحصیل در یک مدرسه مذهبی در شهرری، از اونجایی که به سن بلوغ رسیده بودم خیلی مقید بودم واجبات دین رو انجام بدم. نماز و روزه و واجبات دیگه با خودم بود ولی خب خمس دیگه به من مربوط نمیشد، خانواده باید خمس میدادن اون زمان وضع زندگیمون اصلا خوب نبود، چیزی نداشتیم که بخوایم خمسشو بدیم. من روزانه چندین بار به دفتر مرجع تقلیدم که اون زمان آیت الله فاضل لنکرانی بود زنگ میزدم و احکام خمس رو میپرسیدم، مسئول دفتر مرجع هم با حوصله جواب میداد یه بار بعد از کلی سوالات ریز گفتم، ببخشید بابام خمس نمیده، فکر کرد دارم سرکارش میذارم، عصبانی شد گفت به درک که خمس نمیده🤣 البته بعدا زنگ زدم گفتم بابام خمس نمیده، گفت از گردن شما که درآمدی نداری ساقطه، سری قبلم همینو میخواستم بشنوم ولی خب سوتفاهم شد😆 البته بابام اهل نماز و روزه بود، خمس رو فکر میکرد چون وضع مالی و پس‌اندازیمون خوب نیست تعلق نمیگیره، منم گفتم حداقل سال خمسی مشخص کنیم، حساب کنیم، نهایت میبینیم بهمون تعلق نمیگیره. ولی باید نشون بدیم که اهل خمس و حساب و کتاب هستیم، همین اهمیت دادن برکت میاره تو زندگی خلاصه با مامانم نشستیم سال خمسی مشخص کردیم و خمس رو حساب کردیم اون زمان یعنی 82 و اون طرفا بود، خمسمون شد 5هزار تومن کلا. خمس رو فکر کنم بدون اطلاع دادن به بابام دادیم، خدا شاهده وضعیت زندگیمون تو فاصله کوتاهی از این رو به اون رو شد، گشایش پشت گشایش، همه قرض و قوله‌هارو بابام صاف کرد، ماشین خریدیم. بعدش به بابام گفتیم میدونی وضعمون چرا خوب شد؟ چون خمس دادیم امسال. حالا بابام کل سال هی میپرسید سال خمسی نرسید خمس بدیم؟ 🤣 دیگه از اون سال به بعد مرتب خمسشون رو دادن و خداروشکر دیگه دستشون رو جلوی کسی دراز نکردن (قسمت 2) | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0