کاش یک بار برای همیشه خاتمی پشت تریبون میآمد و شاخصهای اصلی لیبرالدموکراسی موردنظرش را که در آن یک رئیسجمهور منتخب میتواند با یک فرد غیرمسئول در یک اتاق دربسته برای رؤسای قوای دیگر و مواد قانون اساسی نقشه تمامیتخواهی بکشد، شرح میداد، شاید دانشکدههای علوم سیاسی جهان از او برای معرفی به عنوان واضع تئوریهای جدید سیاسی دعوت میکردند!
مشی اصلاحطلبی از آغاز حول مرحوم هاشمی بارها چرخش کرده است. اول او را کنار زدند که در تاریخ هست. بعد دور او جمع شدند تا مرحوم را وسیله ابقای خود کنند. بعد از چندبار چرخش دیگر حالا که او نیست تا از خود دفاع کند هرچه را بخواهند به او نسبت میدهند. مرعشی و فرزندان هاشمی و اعضای حزب سازندگی هفتهای یکبار ادعا میکنند که اگر هاشمی بود الان مشکلات مملکت حل میشد و در همین فراخوان نخبگانی هم به سیاستمداران و اقتصاددانان جوان اشاره ندارند بلکه به همان جماعت افسرده دماغی ارجاع میدهند که دوباره در آستانه یک انتخابات بوی کباب دماغشان را تیز کرده است. البته مرعشی در اظهارنظری مرحوم هاشمی را فاقد درک مدیریت سیاسی معرفی کرد: «در مدیریت سیاسی به او (هاشمی) نمره ۱۳ یا ۱۴ میدهم»! و معلوم نیست با این نمره ضعیف مردودی چطور هر روز آرزوی بازگشت روح مرحوم هاشمی برای نجات کشور را دارد و اتفاقاً نجات کشور را در مدیریت درست سیاسی میداند! چنین متناقضنما و مفلوک!
اکنون فعالشدن خاتمی و روحانی و حزب سازندگی برای انتخابات اسفند واجد چند مسئله پارادوکسیکال مهم است. آنطور که از اظهارت ایشان معلوم است، قصد دارند با سه دستاویز به عرصه انتخابات وارد شوند: «یک/ تنها راه نجات کشور همان برجام است و دولت فعلی هم دنبال همان برجام «ما» است، ولی فقط ما میتوانیم آن را احیا کنیم؛ دوم/مسئله حجاب دیگر باید عرفی شود و بر شرعی و قانونی بودن آن تأکید نشود؛ سوم/رفراندوم دوای دردهای کشور است.».
اما سران اصلاحات و سازندگی در تاریخ خلاف این سه رویه عمل کردهاند! از آقای روحانی بهعنوان یکی از پیشگامان اجباریکردن حجاب در ارتش و ادارات یاد میشود، مرحوم هاشمی در خطبههای نمازجمعه صراحتاً کمحجابهایی را که به قول خودش «اندکی از موی سر» را بیرون گذاشته بودند، تهدید به بازداشت و اعزام به اردوگاههای کار اجباری میکرد و بوقچیهای رسانهای آنان در زمانه مسئولیت سختگیرانهترین برخوردها را برای حجاب زنان داشتند. در بحث برجام هم موفقیت و توانایی آنان هنوز آثارش برجاست! یک «تقریباً هیچ» خشکخالی که در ادامه بهرغم هشتسال ممارست و گردنکجکردن مقابل غرب و امریکا هم نتوانست دستاوردی داشته باشد و خسارتی مادی و معنوی برجاگذاشت که باید برای پیدا کردن نمونه آن از هخامنشیان تا زمانه آنان را مرور کنیم. جه تضمینی هست که شما بعد از بهقدرت رسیدن دوباره هوس اردوگاههای کار اجباری نکنید یا ترامپ دوباره شما را از برجام بیرون نکند، یا دوباره در عین در دستداشتن قدرت، ادای اپوزیسیون در نیاورید که رئیسجمهور منتخبتان مثل خاتمی ۷۶ به شما نگوید «من نمیتوانم همزمان رئیسجمهور و اپوزیسیون باشم»؟! چرا مردم باید هزینه گزاف تغییرات و تبدیلات شما را هرچندسال یکبار بدهند؟!
اما رفراندوم! پیشنهاد آن است که اصلاحطلبان «فولکسواگن» حزب خود را اگرچه بهعنوان یک موجود تخیلی برای تخمین میزان مشارکت مردمی و طرفداری از حزب به مزایده بگذارند! اگر انتخابات ۷۶ را نشانه مقبولیت خود میدانند، انتخابات ۸۴ را هم باید نشانه منفوریت خود تلقی کنند. اگر به انتخابات باور ندارند، یا گمان میکنند نظام «یکدرمیان» انتخابات را «سالم و تقلبی» برگزار میکند، ودر سالمها آنها پیروز میشوند و در تقلبیها آنها شکست میخورند، با چنین موجودات وهمی حرفی باقی نمیماند.
مرعشی و حزبسازندگی و خاتمی و اصلاحطلبان هیچجا مثل خاطرات مرحوم هاشمی رسوا نشدهاند. باید آن استخر را که مرحوم هاشمی در هر صفحه از خاطرات خود یکبار شیرجهزدن در آن را بهعنوان بخشی مهم از خاطرات یادآوری میکند، با گلاب پر کرد و به موزه تبدیل کرد که مرحوم هاشمی را سرکیف و تازهدماغ میکرده است تا این حوصله کند و این خاطرات را بنویسد!