💢 نکته نگاشت | کاروان و «سَر» ها 🔹 «صدای زنگوله‌ی شترها نزدیک‌تر می‌شد». به بالای بلندی رفتم تا بهتر ببینم. 🔸 «کاروانی بزرگ از سربازها، آن‌ها را به دنبال هم راه می‌بردند». به نظر می‌رسید اسیر باشند. 🏴 لباس‌های خاکی با چهره‌هایی رنج دیده و اشک‌هایی که روی صورت‌ها خشک شده بود. بچه‌هایی هم با پاهای برهنه به دنبالشان می‌رفتند. 🔘 به دروازه‌ی شهر که رسیدند «به یکی از زن‌ها نزدیک شدم و پرسیدم»: از کجا می‌آیید؟ زن گفت: «از کربلا می‌آییم و اسیران آل محمّد صلوات الله علیه و آله هستیم». همان‌جا بود که چشمم به سرهای روی نیزه‌ها افتاد ... . 🔺 «روایت زن کوفی از لحظه‌ی ورود کاروان اسرای کربلا به شهر کوفه» 📎 📎 📎 🔶 https://btid.org/fa/photogallery/253431 انـــدیـــــشـــــه برتر 👇👇 🆔 @btid_org 🔰 معاونت تبلیغ و امورفرهنگی حوزه های علمیه 🌐 btid.org