#رسیدن_اجل 🔹گويند روزي‌ مردي‌ وحشت‌زده‌ خدمت‌ حضرت‌ سليمان‌ عليه‌ السّلام‌ رسيد. حضرت‌ سليمان‌ ديد از شدّت‌ ترس،‌ رويش‌ زرد و لبانش‌ كبود شده. سؤال‌ كرد: سبب‌ ترس‌ تو چيست‌؟ گفت‌: عزرائيل‌ بر من‌ از روي‌ غضب‌ نظري‌ كرده‌ و مرا به هراس انداخته‌. حضرت‌ سليمان‌ فرمود: حالا بگو حاجتت‌ چيست‌؟ عرض‌ كرد: ای پیامبر خدا ! باد در فرمان‌ شماست‌؛ به‌ او امر کنيد مرا از اينجا به‌ هندوستان‌ ببرد، شايد در آنجا از چنگ‌ عزرائيل‌ رهایي‌ يابم‌! حضرت‌ سليمان‌ به‌ باد دستور داد تا او را شتابان‌ به سمت‌ هندوستان‌ ببرد. روز ديگر كه‌ حضرت‌ سليمان‌ علیه السلام در مجلس‌ ملاقات‌ نشسته بود، عزرائيل‌ به‌ ديدار حضرت آمد. حضرت از او پرسید‌: اي‌ عزرائيل!‌ چرا بر بندۀ مؤمن‌ از روي‌ غضب،‌ نظر كردي‌؟ عزرائيل‌ عرض‌ كرد: من‌ از روي‌ غضب‌ به‌ او نگاه‌ نكردم‌؛ او چنين‌ گمان‌ بدي‌ دربارۀ من‌ برد. خداوند به‌ من‌ امر فرموده بود تا در فلان‌ ساعت،‌ جان‌ او را در هندوستان‌ بگیرم. امّا من او را اينجا يافتم‌ و متعجّب‌ شدم و او از اين‌ حالت‌ حيرت‌ من‌ ترسيد و پنداشت که ‌بر او نظر سوئي‌ دارم؛‌ در حاليكه‌ چنين‌ نبود. با خود مي‌گفتم حتّی‌ اگر او صد پَر هم داشته‌ باشد، در اين‌ زمان‌ كوتاه‌ نمي‌تواند به‌ هندوستان‌ برود، پس‌ چگونه‌ اين‌ مأموريّت‌ خدا را انجام‌ دهم‌؟ به هر حال، برای انجام مأموريّت‌ خود، به هندوستان‌ رفتم‌ و از قضا آن‌ مرد را در آنجا يافتم‌ و جانش‌ را گرفتم. 📚معادشناسی، ج1 ، صفحه ۵۷ 📣📣لطفا نشر دهید🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/3966566400Cbc94d00418