👱‍♀ صبح اس داد گفت : 👱میشه خواهش کنم بیای همونجا که دیروز همدیگرو دیدیم یه موضوع خیلی مهمی پیش اومده اگه نیای شاید خیلی گرون تموم بشه برامون😔 در حد 3دقیقه بیاید فقط توروخدا تنها بیا میخوام حرف های مهم بزنم اونوقت منو میشناسید😯 👩 منم به زهره گفتم اونم گفت بین کلاسا یه لحظه برو ببین چیکارت داره... منم با هزار استرس و بدبختی‍♀ رفتم اونجا منتظرم بود رسیدم محل گفتم سلام برادر😐 میشه تو دو دقیقه حرفتونو بگید من برم بعد برگشت گفت 🙍‍♂خانوم به قیافه من نمیخوره برادر باشما😊 اسمم رسوله🙋‍♂ چشم حرفمو میگم ولی قول میدین هرچی گفتم اینجا پیش من ضدحال نزنید بعدا بزنی ???😌 👩‍💼منم گفتم باشه زود فقط.... 🙎یه دفعه دیدم دستشو انداخت جیبش یه انگشتر فیروزه بهم داد گفت : 🙍‍♂این هدیه از طرف من که بدونید نیتم فقط خیره لطفا بگیرید بعدا بدید به یکی دیگه ولی بزارید دلم خوش بشه توروخدا....😔 🙍منم کاملا هنگ بودم😮 این تو این شرایط چطور انگشتر پیدا کرد آخه..!!!😦 🙍خلاصه قبول کردم گفتم حرفتون این بود اونم گفت بله☺️ منم باهاش خواستم خدافظی کنم گفت ‍♂ببخشید میتونم اسمتون رو بدونم منم گفتم خانوم حمیدی هستم گفت اسم کوچیکوتونو نمیشه بدونم??گفتم الناز گفت ممنون که انقدر بهم ارزش قائل شدین منم آدم حساب کردین هدیه مو قبول کردین☺️ 😁منم یه کم خندم گرفت فهمید... خلاصه خدافظی کردم... 🙎اومدم اتاق خواستم به زهره نگم ولی نشد فهمید کثافت تا گفتم انگشتر بهم داد گفت اوهوووووووو بابا ما رفاقت 5ساله داریم هنوز به هدیه دادن نرییسیدم دهنت سرویس تو هیچ رفیقم نشدی هنوززززز بعد اونوقت هدیه میگیری🙄😨..... حالا انگشترو از.کجا پیدا کرده!!!🤔🤔 ‍♀منم از خجالت آب شدم گفتم نمیدونم.....😔😔 🙍خلاصه اون شبم دونفری(منوزهره) با رسول اس بازی کردیم زهره هم گفت الی ول کن این طرف رو بابااااا یارو اوسگوله شوته منم گفتم باشه سیمکارتشو دادم🙍 ولی شمارشو تو یاد داشت ها ذخیره کردم که بعدا انگشترشو پس بدم....🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀🙇‍♀ 🙍 تو اون 4روز دیگه باهم رابطه نداشتیم ولی هرجا میرفتیم چند ثانیه ای جاهایی وایمیستاد تا منو ببینه هر وقت میدیدمش دلم هُری میریخت....😔 🙍گذشت و اردو تموم شد... مام برگشتیم خونه .... خیلی سفر خوش گذشت هرشب بزن برقص داشتیم☺️ پانتومیم داشتیم و... 👌 اتاقمون 50 بار برا اعتراض اومدن ولی هممون پایه بودیم حرف کسی رو گوش نمیدادیم😁 چند بار خواستن زهره رو ازمون جدا کنن نزاشتیم هایده ما بود زهره😁 روزای آخر دیگه اکثرا میومدن اتاق ما گپ میزدیم شبا بعدش اخر وقت میرفتن اتاقشون میخوابیدن..... 😌خلاصه اومدیمو گذشت رسیدیم خونه من انگار یه چی کم داشتم هم دلم برا زهره تنگید هم همش یکی میگفت اس بده ب پسره انگشترشو بگو میخوای بدی به یکی یا پس بده ..... 🙍اونشب و خوابیدم فرداش رفتم به زهره سر زدم خریدامم انجام دادم و کلاسمم رفتم شب شد دیگه کِرمم! گرفت ساعت تقریبا 12شب بود نتونستم طاقت بیارم بهش اس دادم سلام ....😔 😧 اونم نوشت الناز خانم شمایی?? من این پیامو دیدم وا رفتم دیگه یه جورایی انگار خیلی بهش وابسته شدم😓😓 🙍 نوشتم بله خواستم بهتون بگم انگشترتونو میخوام بدم به یک کودک کار اگر راضی باشید....