47 🔰 غروب که شد مامان جون از خونه دائی اومد ، ناراحت بود ، چیزی نمی گفت ، منم فکر کردم شاید بخواد چیزی به بابا بگه که جلوی من نمیگه ، برای همین بلند شدم و رفتم توی اتاق همین که داشتم می رفتم بابا برگشت گفت پسرم ، قبل اذان آماده باش بریم مسجد امشب شب اول ماه ذی الحجه هست و نماز معروفی داره که میخوام باهاش آشنا بشی منم گفتم چشم و رفتم تو اتاقم ، دیگه متوجه نشدم مامان چی به بابا گفت با خودم گفتم اگه نیاز باشه ، خود بابا به من میگه 💠 موقع اذان که شد بابا اومد و درب اتاق من رو زد و گفت آماده باش که بریم مسجد من آماده بودم ، چون خیلی ذوق داشتم ببینم این چه نمازی هست که زمانش از امشب شروع میشه 👈 تو راه مسجد بابا رو به من کرد و گفت اگه قضیه بین دائی و زندایی رو بهت نمیگم فقط برای این هست که خدای نکرده غیبت نشه ، ان شالله خودت به وقتش می فهمی ، منم گفتم مهم نیست باباجون ان شالله که خیر هست و ختم به خیر بشه بابا لبخندی به من زد و با سرعت بیشتری رفتیم مسجد ✳️ نماز مغرب که تمام شد ، حاج اقا عسکری که هیچوقت عادت نداشت بین دو نماز حرف بزنه ، بلند شد و رو به نمازگزاران کرد و گفت : نماز گزاران و مومنین محترم ، برادران و خواهران گرامی توجه کنند که امشب ، شب اول ماه ذی الحجه هست ، ایام حج هست و کم کم اعمال حج تمتع شروع میشه ، از امشب نمازی رو باید بخونیم که در اعمال دهه اول ماه ذی الحجه وارد شده این 10 شب همان ده شبی هست که خدا به وعده سی روزه خودش با حضرت موسی (ع) اضافه کرد تا تبدیل به 40 شب بشه این نماز هم باید بین نماز مغرب و عشا خونده بشه، و در هر رکعت بعد از حمد و توحید ، این آیه 142 سوره اعراف خوانده بشه که این لحظه حاج آقا به من اشاره کردند که بلند بشم و رفتم برگه هایی که دستشون بود رو گرفتم و بین نمازگزاران پخش کردم در برگه ، آیه 142 سوره اعراف نوشته بود 🌷 @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆