🇮🇷
#پایی_که_جا_ماند 🇮🇷
✫⇠قسمت :5⃣9⃣
✍ به روایت سید ناصرحسینی پور
عطیه که آدم نرمالی نبود از این که اسرای دو کشور آزاد میشدند، خوشحال نبود. عطیه به بچهها گفت: خیلی خوشحال نباشید، تا پاتون وارد خاک کشورتون نشده خوشحالی نکنید؛ هر لحظه امکان داره صدام پشیمون بشه، تو عراق بمونید و مهمان کابلهای ما باشید!
هر چند عطیه دیگر مثل قبل نمیتوانست از روی خشونت برخورد کند، اما جلوی مکنونات قلبیاش را هم نمیگرفت. اگر آزاد میشدیم بازار عطیه کساد میشد. عطیه گفت: شما مفقودالاثرها مشمول این نامهی صدام نمیشید! برای این که لج او را در آورده باشم، گفتم: من به خود نامدم این جا که به خود بازروم / آن که آورد مرا باز برد در وطنم! خودتون ما رو آوردید این جا، خودتون هم برمون میگردونید. ناراحت شد، اما کاری به کارم نداشت. به سیدمحمد شفاعتمنش گفت: خوشحالی که داری میری ایران؟ سید محمد گفت: ما سی، چهل هزار اسیر ایرانی حاضریم در عراق بمونیم، تا حق سی، چهل میلیون ایرانی در جنگی که شما شروع کردید، ثابت بشه! عطیه که از سابقهی حاضر جوابیهای سیدمحمد اطلاع داشت، بعد از چند فحش و ناسزا گفت: اینا معلولاشونه، سالمهاشون دیگه چه جونوراییاند!
به عطیه گفتم: سیدی! بالاخره زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند. ما میریم ایران ولی با کولهباری از خاطرات تلخ! چه میشد ما با خاطرات خوبی عراق رو ترک میکردیم و همیشه به نیکی ازتون یاد میکردیم.
امروز سروان عباس فرماندهی جدید اردوگاه به نگهبانها رسماً دستور داد کابلها را دور بیاندازند. نگهبانها حق نداشتند از کابل و باتوم استفاده کنند. عراقیها نمیخواستند وقتی اسرای ایرانی به کشورشان برمیگردند، جای کابل و باتوم روی بدنشان باشد. و دوربین خبرنگاران روی بدن کبودشان متمرکز شود. بعدازظهر، سلوان سراغم آمد و از من عذرخواهی کرد. دلش میخواست بداند آیا واقعاَ از ته قلب او را بخشیدهام یا نه؟ بهش گفتم: سلوان! تو که این همه مدت برات مهمه بدونی آیا اسیری مثل من از ته قلب تو را بخشیده یا نه، چرا خوبی نکردی؟ سلوان عذاب وجدان میکشید.
از بچهها حلالیت طلبید. من که از ته قلب او را بخشیدم، اما ولید را نه. با این که بارها از او کتک خورده بودم، چند بار کمکم کرده بود. مخصوصاَ زمانی که خورش روی عکس صدام در صفحه اول روزنامه ریخته بودم، به ماجد گفته بود کاری به کارم نداشته باشد. ماجد با غرور و نخوت به محمدکاظم بابایی که کنارم ایستاده بود، گفت: من شما رو اذیت کردم، دست خودم نبود. این جا ما وظیفهمون رو انجام میدادیم. محمدکاظم به ماجد گفت: سیدی! اشکال نداره، نیش عقرب نه از سرکین است / اقتضای طبیعتش این است.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
🌷
@byadshohada 🌷
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆