🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :9⃣9⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور در بین نگهبان‌های بیمارستان، انور علاوی با ما رفیق شده بود. دوست داشت ایران بیاید. آدرس دو، سه نفرمان را نوشت. اهل کوت بود. می‌گفت پسرعمویم خلبان است، بارها و بارها اهواز و دزفول را بمباران کرده بود. آن طور که می‌گفت پسرعمویش در یک سانحه‌ی رانندگی خانم و پسر ش را از دست داده بود. قضیه‌ی تصادف پسرعموی خلبانش به سال ۱۹۶۸ یعنی سال ۱۳۶۵ بر می‌گشت. می‌گفت بعد از آن تصادف پسرعمویم سمیر می‌گوید: این تصادف انتقام خدا بود؛ خودش اقرار می‌کرد که من خون بی‌گناهان زیادی از غیرنظامیان خوزستانی را به زمین ریخته‌ام. شب جلوی تلوزیون عراق جمع شده بودیم و تبادل اسرای دو کشور را تماشا می‌کردیم. عراقی‌ها از تلوزیون آسایشگاه ما استفاده می‌کردند، مثل کمپ ملحق. وقتی تلوزیون اسرای عراقی را نشان داد، عراقی‌ها را خوشحال نمی‌دیدم. آن‌ها نتوانستند مکنونات قبلی‌شان را از ما پنهان کنند. یکی‌شان گفت: ایرانی‌ها از اسرای عراقی مشتی آخوند پرورش دادند! صدام از اسرای عراقی به بمب‌های اتم تعبیر کرده بود. اسرای عراقی همه پیراهن سفید آخوندی پوشیده بودند و بعضاً دکمه‌ی آخر پیراهن‌شان را بسته بودند. نگهبان‌های بیمارستان از این شکل لباس پوشیدن‌شان ناراحت بودند. می‌دانستند ایرانی‌ها به اسرای عراقی رسیدگی کرده‌اند و برایشان کم نگذاشته‌اند. بیست و‌دو روز‌ از تبادل اسرای دو کشور سپری می‌شد. روزانه قریب به هزار اسیر جنگی از هر کشور آزاد می‌شدند. حوصله‌کان سر رفته بود. برای آزادی لحظه‌شماری می‌کردیم. سیزده روز‌ قبل که ما را از تکریت آوردند، گفتند قرار است فردای همان روز‌ آزاد شویم. صبح فردا، قبل از ورود نمایندگان صلیب‌سرخ، نظامیان اردوگاه ۱۳ رمادیه تهدیدمان کردند از زندگی نابسامان اردوگاه و سرنوشت کسانی که در اردوگاه‌ها جان داده‌اند، حرفی نزنیم. آن‌ها گفتند: نمایندگان صلیب‌سرخ که رفتند، ما هستیم و شما، اگه حرف بزنید، نمی‌ذاریم بروید ایران. بازرسان با دیدن اسرای قطع عضو تعجب کردند! اردوگاه رمادیه ۱۳ محل نگهداری اسرایی بود که در جزیره‌ی مجنون اسیر شده بودند. دیوارهای رنگ‌و رو رفته‌ی اردوگاه پر از نوشته‌های کج و ‌معوج و اسامی و تاریخ‌های اسارت و شهرستان محل سکونت افراد بود. شب به دور از چشم نگهبان‌ها شروع به نوشتن نامه‌ای به آقای کورنیلیو سومارو - رئیس سازمان صلیب‌سرخ جهانی - کردم. می‌خواستم با این کار صدای مظلومیت اسرای مفقودالاثر را به گوش‌شان رسانده باشم. امروز سه‌شنبه اعضای صلیب‌سرخ برای تکمیل اطلاعات‌شان به اردوگاه آمدند. یکی از مجروحین سراغ‌شان رفت و نامه‌ای داد. بازرسان که رفتند، نگهبان‌ها سراغش آمدند و با لگد به جانش افتادند. می‌خواستند بدانند در نامه چه نوشته است. هر چه کتکش زدند چیزی نگفت. وقتی دژبان‌ها رفتند حقیقت را به ما گفت: عراقی‌ها حسین پیراینده بچه‌ی سراب را در روزهایی که اسرای دو کشور مبادله می‌شدند، هدف گلوله قرار داده و شهید کردند. این اتفاق در اردوگاه ۱۸ بعقوبه رخ داد. می‌گفت: شهید پیراینده خوشحال بود که اسرای ایران و عراق آزاد می‌شوند، آن طور که او می‌گفت: شهید پیراینده نذر کرده بود، آزاد که شد از شهرستان سراب تا مشهد مقدس را پیاده به زیارت آقا علی‌بن‌موس‌الرضا (ع) برود. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆