🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور ساعت ده و نیم صبح به اتفاق سیدمحمد شفاعت‌منش عازم گچساران شدیم. دو راهی باشت که از او جدا شدم، خاطرات روزهای اسارت جلوی چشمانم مجسم می‌شد. شوخی‌هایش، صبوری‌اش، مشاعره‌هایش و از همه مهم‌تر وفاداری‌اش. خوشحال بودم که هر‌ وقت دلتنگش می‌شوم، می‌توانستم او را ببینم. حوالی ساعت دوازده ظهر وارد گچساران شدم. سیل عظیم مردمی که به استقبال آمده بودند، دردها و رنج‌های اسارت را از تنم می‌زدود. تصورم از آزادی چیز دیگری بود. فکر می‌کردم روزی که آزاد شوم،‌ هلال احمر به اندازه‌ی کرایه و توراهی مقداری پول بهمان می‌دهد و می‌گویند: هر کس برود خانه‌اش، تصور نمی‌کردم این طوری وارد گچساران شوم. حدود بیست روز قبل از آزادی‌ام در بیمارستان ۱۷ تموز به جعفر دولتی مقدم گفته بودم: آزاد که شدم برای مردم ‌شهرم در یکی از مساجد و یا نماز جمعه صحبت می‌کنم. البته این انگیزه را جعفر در من به وجود آورد. متن و شالوده‌ی سخنرانی‌ام را در رمادیه آماده کرده بودم. می‌دانستم باید به مردم چه بگویم. بیش از پنج، شش هزار گچسارانی برای استقبال جلوی ساختمان بسیج جمع شده بودند. بیشتر مردم باشت و‌ طوایف بزرگ باوی برای استقبال به گچساران آمده بودند. جلوی بسیج تا چشم کار می‌کرد زن و مرد بود. بچه‌های سپاه کولم کردند و بالای ساختمان بسیج بردند. برای امام جمعه، فرماندار و مسئولین شهر روی ساختمان بسیج صندلی چیده بودند. پایین را که نگاه کردم، از جلوی ساختمان بسیج تا مسجد صاحب‌الزمان، از چهار راه فرمانداری تا محله‌ی سادات جمعیت سرپا ایستاده بود. درست مثل میتینگ‌های انتخاباتی گچساران. راستش را بخواهید تصوری از چنین جمعیتی برای استقبال نداشتم. حاج‌آقا متقی کاشانی امام جمعه شهر گفت: برای مردم از اسارت بگو، از سختی‌ها، شهادت دوستانت، مقاومت و ایستادگی بچه‌ها ‌و‌ هر حرفی که در زندگی این مردم تأثیر داشته باشه! احساس کردم نمی‌توانم در برابر این جمعیت سخنرانی کنم. از اضطراب، قلبم تندتند می‌زد. ترسیدم نکند خراب کنم، هر چند خودم را باور داشتم. دردها و حرف‌های زیادی توی دلم تلنبار بود. دوست داشتم حرف‌هایم را با دیگران تقسیم کنم. دوست داشتم به مردم شهرم بگویم ما چه کشیدیم. به مردم که نگاه می‌کردم، همه منتظر شنیدن صحبت‌های یک اسیر آزاد شده از زندان عراق بودند. کم سن و سال بودن و قطع عضو بودن انگیزه‌ی آن‌ها را برای شنیدن بیشتر می‌کرد. در اوج احساسات پاک و زلال مردم، مجری برنامه گفت: در این قسمت از برنامه گوش جان می‌سپاریم به صحبت‌های برادر آزاده سیدناصر حسینی‌پور. او از نسل خاک و خاکریز و باروت است، از جماعت خندقی‌هاست، یاد و خاطرات فرزندان شهید این استان را در سینه دارد، فرزندان شهیدی که برای دفاع از عزت و آب و خاک این ملت سینه‌هاشان آماج گلوله‌های بعثی‌ها شد. مردان مردی که رفتند تا ایران پاینده باشد. تا تشریف‌فرمایی این آزاده و جانباز عزیز به جایگاه، به پیشوازشان می‌رویم با سه صلوات بلند بر محمد و آل محمد! با عصا پشت تریبون رفتم و این اولین سخنرانی من در ایران بود: ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆