🇮🇷 🇮🇷 ✫⇠قسمت :5⃣0⃣1⃣ ✍ به روایت سید ناصرحسینی پور با عصا پشت تریبون رفتم و این اولین سخنرانی من در ایران بود: به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. سلام بر امام بت‌شکن. خمینی عزیز. امامی که آرزو داشتیم وقتی برمی‌گردیم وطن، برای دیدنش به جماران برویم. ما اومدیم، امام رفته بود... شاید به قول دوستم هادی گنجی امام از ما ناراحت بود. شاید ما در جنگ بسیجی‌های خوبی برای او نبودیم... امام عزیز! من به عنوان یک مسافر جامانده از قافله‌ی شهدا در حضور این مردم عرض می‌کنم، فرزندان شما در جزیره‌ی مجنون تا آخرین گلوله جنگیدند. بچه‌ها تکه‌تکه شدند. عراقی‌ها با ماشین روی جنازه‌ی شهدای خندق تاختند... فقط خدا می‌داند چه قدر بچه‌ها را توی زندان الرشید می‌زدند که به امام توهین کنند و نکردند. شلاق‌ها، گرسنگی‌ها، تشنگی‌ها، فحش‌ها و باتوم‌های دژبان‌های بعثی ما را از عشق به امام جدا نکرد. ما به امام وفادار ماندیم. من به عنوان یک مسافر جامانده به خانواده‌های شهدای خندق عرض می‌کنم، فرزندان شما تا آخرین گلوله مردانه ایستادند و عاشورایی دیگر خلق کردند. جنازه‌ی شهدا در دست دشمن ماند، تا یک وجب از خاک ایران در دست دشمن نماند. بنده سخنران نیستم و عذرخواهی می‌کنم که در محضر بزرگان حرف می‌زنم. این روزای آخر که اسرا به ایران برمی‌گشتند، فرمانده اردوگاه ما برامون سخنرانی کرد و گفت اگه رفتید ایران دیگه از جنگ چیزی نگید. اگه رفتید ایران به خانواده‌هاتون نگید تو اردوگاه چه گذشت. این جا هرچه بود تمام شد. می‌گفت قلب خانواده‌هاتون رو با حرف‌های تلخ ناراحت نکنید. حرف‌های خوب بزنید. شاد باشید و بگید و بخندید. به جان رئیس‌القائد صدام حسین دعا کنید که شما را آزاد کرد! یادآوری خاطرات جنگ خوبش هم تلخه. همون موقعی که او این حرف‌ها را می‌زد، با خودم گفتم این هم یک ظلم دیگه. ظلم اول عراقی‌ها جنگ هشت ساله‌ای بود که بر این ملت تحمیل کردند. ظلم دومِ بعثی‌ها همین صحبت‌های فرمانده اردوگاه بود که دوست داشت خانواده‌های اسرای ایرانی و شما مردم عزیز ندانید بر اسرای ایرانی در اردوگاه‌های تکریت چه گذشت. می‌خوان مردم ایران ندونن فرزندان‌شان چه قدر زجر کشیدند. سال‌ها ما را از چشم صلیب‌سرخ جهانی مخفی کردند. بچه‌ها تو اسارت به شوخی و جدی می‌گفتند ما زنده‌زنده شناسنامه‌هامون تو ثبت احوال شهرمون باطل شده! خود عراقیا هم می‌گفتند هیچ کس نمی‌دونه شما زنده هستید، ستوان فاضل می‌گفت جان شما به اندازه‌ی یک‌مرغ برای ما ارزش نداره. ولید می‌گفت ما جوری به شما غذا می‌دیم که فقط زنده بمونید، نفس بکشید تا در آینده شما رو با یه اسیر عراقی مبادله کنیم. وقتی خبر مذاکرات آقای دکتر ولایتی و طارق عزیز رو در روزنامه‌های عراقی می‌خوندم، از ستوان قحطان یکی از معاونین اردوگاه پرسیدم: ستوان! ما کی آزاد می‌شیم؟ می‌دانید ستوان قحطان چه گفت؟ گفت: هر وقت دیدید مردی حامله شد، آن وقت شما هم آزاد می‌شوید! یعنی هیچ‌وقت آزاد نمی‌شوید. دلم می‌خواست امروز ستوان قحطان صدایم را می‌شنید تا به او می‌گفتم: ستوان! دیدی بدون این که مردی باردار شود، ما آزاد شدیم... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆