🇮🇷🇮🇷 ✫⇠# قسمت2⃣4⃣ 😔 عمران در مشهد دانشجو و غریب بود. اگر یک روز محسن را نمی دید دلش تنگ می شد. وقت هایی که دلش از این و آن می گرفت، یک زنگ و صدای محسن که می گفت : ❤️ امروز تلاوت دارم میام حرم، کافی بود تا غصه هایش را فراموش کند. محسن خودش حافظ قرآن بود. او بود که عمران را تشویق می کرد حفظ را شروع کند. 🌸😍 حالا او امروز حافظ 24 جزء قرآن است. دانشگاه و خوابگاه عمران داخل حرم بود. صبح های چهارشنبه بعد از اینکه محسن اذان صبح را می گفت و باهم نماز می خواندند، می رفتند زیارت. زیارت امین الله می خواند و بعد می نشست به گوش کردن تلاوت عمران و هی نکته می گفت. تلاوت و نکته های چهارشنبه تا رسیدن به کوچه جوادیه ادامه داشت. 🌸 محسن دلش می سوخت. یک روز گفت : چرا خودتو زحمت میدی و تا در خونه میای؟! عمران با خجالت جواد داد : می خوام یک دقیقه هم که شده بیشتر کنارت باشم! 🌹 محسن هم به دانشگاه عمران سر می زد. با رفقای عمران رفیق شده بود. در استخر یک متری دانشگاه مسابقه دو می داد با بچه ها. بیشتر وقت ها برنده می شد. 🏊 هر وقت عمران جلو می زد محسن جر می زد دست عمران را می گرفت و عقب می کشیدش. همان وسط آب هم اگر کسی می خواست تا برایش تلاوت کند محسن آماده بود ... 😅 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌷  @byadshohada 🌷 با ما با شهدا بمانید 👆👆👆