فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت و از من خواست برايش پرنده اي بكشم در رنگ خاكستري فرو بردم  قلم مو را وكشيدم چارگوشي را با قفل و ميله ها! شگفتي چشمانش را پر كرد:  اما اين يك زندانست، پدر! نمي داني چگونه يك پرنده مي كشند؟!  ومن به او گفتم: پسرم!  مرا ببخش  من شكل پرندگان را از ياد برده ام!... پسرم مدادهاي شمعي اش را  پيش رويم گذاشت  و خواست برايش سرزمين مادري را بكشم قلم در دستانم لرزيد و من  اشك ريزان فرو  ريختم…!" نزار قبانی @cafe_fekr