"پسرم جعبه آبرنگش را پيش رويم گذاشت
و از من خواست
برايش پرنده اي بكشم
در رنگ خاكستري فرو بردم
قلم مو را
وكشيدم چارگوشي را با قفل و ميله ها!
شگفتي چشمانش را پر كرد:
اما اين يك زندانست، پدر!
نمي داني چگونه يك پرنده مي كشند؟!
ومن به او گفتم:
پسرم!
مرا ببخش
من شكل پرندگان را از ياد برده ام!...
پسرم مدادهاي شمعي اش را
پيش رويم گذاشت
و خواست برايش سرزمين مادري را بكشم
قلم در دستانم لرزيد
و من
اشك ريزان
فرو
ريختم…!"
نزار قبانی
#غزه
#فلسطین
@cafe_fekr