حکایت چهار هندو که بر هم عیب می گرفتند... چار هندو در یکی مسجد شدند بهر طاعت راکع و ساجد شدند هر یکی بر نیّتی تکبیر کرد در نماز آمد به مسکینی و درد مؤْذِن آمد، از یکی لفظی بِجَست کای مؤذّن بانگ کردی، وقت هست؟! گفت آن هندوی دیگر از نیاز: "هی سخن گفتی و باطل شد نماز!" آن سیم گفت آن دوم را: "ای عمو چه زنی طعنه بر او؟ خود را بگو!" آن چهارم گفت: "حمدُالله که من در نیفتادم به چَه چون آن سه تن! " پس نمازِ هر چهاران شد تباه عیب‌گویان بیشتر گم کرده راه حکایت چار هندو که در نماز بر هم عیب می گرفتند حکایت جامعه خودشیفتهٔ بیماری است که هریک از افراد آن جامعه خود را از دیگری عالم تر و داناتر و در عین حال اهل نجات و رستگاری می داند! مولوی دردِ چنین جامعه و افرادی را در نقدپذیر نبودن و ندیدن عیوب خویشتن می داند. متاسفانه جامعه کنونی ما در چنین وضعی به سر می برد. در فضای شبکه‌های اجتماعی همه نسبت به هم انتقاد دارند و عیب جویی می کنند، در حالیکه عیوب خویش نمی بینند و راه اصلاح در پیش نمی گیرند. به نوعی خودشیفتگی در پندارهای خود گرفتاریم و اساسی برای گفتگو قائل نیستیم... @cafe_fekr