شَه چو عجزِ آن حکیمان را بِدید پا برهنه جانبِ مسجد دوید رفت در مسجد سویِ محراب شد سجده گاه از اشکِ شَه پُر آب شد چون به خویش آمد زِ غرقابِ فَنا خوش زبان بُگشاد در مدح و ثنا کِای کمینهُ بخششت مُلکِ جهان! من چه گویم؟ چون تو می دانی نهان! ای همیشه حاجتِ ما را پناه ! بارِ دیگر ما غلط کردیم راه ! لیک گفتی: گرچه می دانم سِرَت زود هم پیدا کُنش بر ظاهرت! دفتر اول، داستان عاشق شدن پادشاه بر کنیزک ص۷ 📚در بیت آخر خداوند در جواب می فرماید: گرچه من از درون و نیازت خبر دارم لیکن حتما خواسته و نیازت را به زبان بیاور و اظهار کن. @masnavi_manavi @cafe_fekr