بشنوید ای دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آن بود شاهی در زمانی پیش ازین ملک دنیا بودش و هم ملک دین اتفاقا شاه روزی شد سوار با خواص خویش از بهر شکار یک کنیزک دید شه بر شاه‌راه شد غلام آن کنیزک پادشاه مرغ جانش در قفس چون می‌تپید داد مال و آن کنیزک را خرید چون خرید او را و برخوردار شد آن کنیزک از قضا بیمار شد آن یکی خر داشت و پالانش نبود یافت پالان گرگ خر را در ربود کوزه بودش آب می‌نامد بدست آب را چون یافت خود کوزه شکست شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا جمله گفتندش که جانبازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم هر یکی از ما مسیح عالمیست هر الم را در کف ما مرهمیست گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر ترک استثنا مرادم قسوتیست نه همین گفتن که عارض حالتیست ای بسا ناورده استثنا بگفت جان او با جان استثناست جفت هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا آن کنیزک از مرض چون موی شد چشم شه از اشک خون چون جوی شد از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی می‌نمود از هلیله قبض شد اطلاق رفت آب آتش را مدد شد همچو نفت ص 6 - بیت از بیت 35 - 54 📚در اینجا مولانا قصه عاشق شدن پادشاه بر کنیزکی را بیان می‌کند که پس از اینکه شاه عاشق کنیزک می‌شود، کنیز رنجور و بیمار شده و شاه برای رفع بیماری وی دست به تدبیر می‌زند و طبیبان را جمع میکنند تا برای کنیزش درمانی را بیاندیشند. 📚نکته مهمی که مولانا در اینجا به آن اشارت دارد این است که طبیبان به واسطه دستیابی به علوم پزشکی دچار غرور شده و توکل بر خداوند متعال را فراموش کرده‌اند لذا به خاطر عدم توکل به پروردگار از درمان کنیزک عاجز می‌شوند. استثنا: ان‌شاالله گفتن @masnavi_manavi @cafe_fekr