48.16M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
موشن داستان آشنایی با یک پدربزرگ ادیب و کویرشنا🧓 تلویزیون📺 داشت مستندی در مورد کویر🏜 پخش می کرد و تصویرهایی از آسمان زیبای کویر🌌 در شب و ستاره های🌠 بی شمارش نشان می داد. مینا تازه از اتاق بیرون آمده بود. کتابی📖 در دستش بود ولی با دیدن صفحه ی تلویزیون📺 محو زیباییهای کویر 🏜شد. مینا گفت: اقاجون ای کاش کویر این قدر از خانه ی ما دور نبود و می توانستیم به جای پارک🛝 به کویر بریم؛ پدر بزرگ خندید🧓و گفت: «ولی مینا جان اگر انسانها با همین سرعت محیط زیست را تخریب کنند کویرها🏜طوری گسترش پیدا می کنند که دیگرلازم نیست ما بریم،خودشون میان پیشمون🥺 ادامه این داستان نوه و پدر بزرگ رو همینجا دنبال کنید 😉 https://eitaa.com/cafe_majale