51.84M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
قصه شب، یک آلبوم خاطره 🫶 دُرسا دوید توی هال، خودش را کنار مامان‌بزرگ جا کرد وگفت: «مامان‌بزرگ👵 چه‌کار کنم؟ فردا مسابقه‌ی بسکتبال🏀 داریم. مسابقه‌ی نهایی منطقه است. خیلی نگرانم.» مامان‌بزرگ👵 داشت آلبوم دُرسا را ورق می‌زد، صورت دُرسا را بوسید😘 و گفت: «نگران نباش، تو تلاشت را کردی. دیگر نتیجه‌اش مهم نیست👌. سعی کن اصلاً به مسابقه‌‌ی فردا فکر نکنی.» دُرسا گفت: «آخر چه‌جوری؟🤦‍♀️ 🌜 📚 @cafe_majale