کتاب کیمیاگر ✨ *** خدا انسان را از خاک آفرید و به او گفت:خاک با کیمیا طلا می شود. و از آن روز انسان در جست وجوی کیمیا است. قسمتی از کتاب‌👇🏻👇🏻👇🏻 یونس خانه را از پشت پنجره ورانداز کرد.انگار گردی از زمان بر همه جای آن نشسته بود.چشمش افتاد به حوضی که آبش از فرط ماندگی رو به سیاهی می رفت.از کنج حیاط ظرف کهنه ی مسی را برداشت و افتاد به جان حوض،اما حواسش جای دیگر بود؛به حرف های نورا... نورا خیره به آسمان،داشت ستاره های بی شمار را می کاوید. _یک شب قبل از آمدن این جوان،در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه.غرق ستاره ها بودم که از سمت ماه صدایی به من گفت:(کیمیا را عرضه کن!)جابر کتاب را بست و بوسید.با تعجب پرسید:(کدام کیمیا؟)می دانست وقتی نورا زبان باز می‌کند،شنونده که عاقل باشد،می فهمد این زبان وصل به سینه ای است مطمئن و پر از دانش. نورا نگاهی به حیاطی انداخت که با چند ساعت قبل قابل مقایسه نبود. _بالاخره حیاط این خانه هم از ماتم در آمد! https://eitaa.com/cafe_mohanna1402