استاد عزیزمون تعریف میکردند؛
مادرِ بزرگوارشون دوازده تا بچه داشتند
و خب اون موقع خونهها مثل الان نبود
فاصلهی آشپزخونه تا خونه "هذا منبر هذا مسجد" بود!
کلی پله باید بالا پایین میرفتند،
از این سر خونه به اون سر خونه میرفتند،
تا بالاخره برسند به آشپزخونه꧇)
و اونقدر کارشون زیاد بود که صبح بعد از صبحانه به آشپزخونه میرفتند،دیگه تا ظهر برنمیگشتند وقتی ناهار حاضر میشد!
بالاسر دیگ قرآن میخوندند و اینجوری هر سه روز یک بار یه ختم کامل قرآن داشتند...
و اون موقع رفاه الان نبود! حبوبات و برنج و... کلی سنگ و خاک داشتند برای پاک کردن
و خلاصه زندگی خیلی سخت بوده꧇)
ولی میدیدن هربار مادرشون دعا میکردند و به خدا میگفتند؛
خدایا فرشتههاتو به کمکم بفرست...
و واقعا کارهاشون راحت تر انجام میشده...
من هم از اون روز که این خاطره رو از استاد عزیزم شنیدم خیلی از این عبارت استفاده میکنم..
و همراهش خوندن سورهی قدر باعث میشه واقعا فرشتهها به کمکمون بیان!꧇)'
ممنون از گلابتون عزیز از یاد آوریشون🌿
#کافئین_نوشت | -🌱☕️❲
@CaffeinGraphic❳