روضه‌خون میگفت: عمه‌سادات دید یه دختر بچه داره از دور میاد .. به خرابه که رسید هی نگاه میکنه انگاری دنبال کسی میگرده ، حضرت‌عَقیله جلو رفت .. + دنبال کسی میگردی اینجا..؟ دختر‌بچه گفت: کجاست..؟! عمه‌جان رو کرد بهش گفت با رقیه چیکار داری؟ گف اومدم باهاش بازی کنم دیشب این بچه ها بازی راهش ندادن من دلم سوخت امشب عروسکمو آوردم باهم بازی کنیم اشکای عمه جاری شد +دیر اومدی دختر ؛ باباش اومد دنبالش رو با خودش بُرد ..💔:)!