بعدِ حیدر نیمه‌های شب که میرفت بالا سرِ قبر خاکیِ بی‌بی ، از بچه‌ها میگفت برا‌ خآنوم.. فآطمه‌‌ی‌من: نیستی ببینی زینبت چقدر خآنوم شده ... تو نیستی ولی من مثل تو هر شب بالا سرِ آب میزارم ... برا هرکدوم یه چیزی میگفت برا امام‌حَسَن میگفت : زَهرآ جآنم .. نیمه‌های‌ شب بود دیدم که حَسَن بیداره ، با گریه میگفت زیرِ لب ، نزن نآمرد‌ مآدرم بارِ داره 💔(:!!