بخش اول داشتم از توی راهرو رد میشدم که دیدم جلوی در کفشای رضا و دونفر دیگه گذاشته..... استاد:ینی رضا اینجا چیکار داره؟؟؟ عقل:خب حتما یه کاری داره دیگه....درسی یا کارای برگزاری جشن.... استاد:خودم میدونم....تازه میدونم کارش چیه....برای جشن دارن صحبت میکنن.... عقل:خب پس چی؟ استاد:نیومده یه کلوم به ما بگه....اول میومد به ما میگفت بعد اگه قبول نکردیم میرفت سراغ بقیه.... عقل:استاد تو که میدونی مهدی سرش شلوغه چرا اینجور میگی؟؟ استاد:شلوغه که شلوغه شاید میشد یه وقتی خالی کرد....اون حق نداشت قبل این که به من پیشنهاد بده، بره سراغ بقیه.... عقل:حالت خوش نیستا استاد.... شهی:حالا در بزن یه سلامی بهش بکن تا حداقل دیده باشیش.... موهوم:تازه میتونی یجوری هم سلام کنی که بفهمه باید به تو هم میگفته و جای تو الان روی یکی از اون صندلیا خالیه..... استاد:نه بابا....بزار با رفیقاش خوش باشه.... عقل:چی شد؟؟؟رفیقاش؟؟تا دیروز که شهی عشقم عشقم میکرد صدات بیرون نمیومد حالا یهو شدن رفیقاش؟؟؟ شهی:من هنوزم میگم.... استاد:نه بابا....بزا با اونا خوش باشه.... دیگه مثل قبل نیست..... موهوم:تازشم یادت رفته بدبخت صبحی بهش سلام کردی چجوری جواب سلامتو داد؟؟؟ عقل:بنده خدا تازه از خواب پا شده بود اصلا نمیدید تو رو.... استاد:من اینا چیزا رو نمیفهمم....مهم اینه که درست جواب نداد....اصن دیگه ازش خوشم نمیاد....از چشام افتاد.... عقل:طبیعیه.....همونجوری که سریع به چشم اومد سریع هم از چشم افتاد.... ادامه دارد..... @CALL_OF_DUTY_1