🔶امانوئل کانت معتقد بود که جهان برای ما آن اندازه موجود است که درباره آن فکر می کنیم، یعنی آن اندازه که تابع قوانین تفکر است. فلسفه کانت، توانایی های ذهن آدمی را تحلیل می کند و سرانجام اعتراف می کند که ذهن آدمی که در تفکر وی قائم به خود (بدون ارتباط با عاملی مافوق عالم ماده) می باشد، قدرت شناخت حقیقت را ندارد. 🔷به بیانی دیگر فلسفه ی کانت، عالم نمودها و ظواهر است و در آن اثری از حقیقت نیست. وی در پاسخ به مشکل ثنویت دکارتی، اصولا حقیقت و معنای واقعی موجودات را دست نیافتنی معرفی کرد و در نظریات وی نه تنها اثری از جوهر واحد اسپینوزا به عنوان آشتی دهنده ی دو بعد ماده و معنا نیست بلکه حتی ارتباط فکر با امتداد و به بیانی دیگر ماده نیز قطع شده است؛ 💢او می گوید: اصولا راهی به حقیقت امور حتی عمق و حقیقت «من» از لحاظ روان شناختی وجود ندارد و محدوده ی معرفت، فقط در نمود ذهنی موجودات خلاصه می شود. و این نتیجه طبیعی تلاش کانت است که می کوشید اشیا را مطابق معرفت «من» تنظیم کند و ذهن آدمی را محور و اصل در صورت دادن به اشیا می دانست. 📖کتاب به قلم 📌 @canoon_org