✅ ✍️من یه کچلم؛ همینه که هست! 🔸 مثل ده سال گذشته ی ایران، مدتی هست که موهای منم به خشکسالی دچاره و برگ و بارش ریخته. ریخته که میگم یعنی یه چیزی تو مایه های برگ درختا تو پاییز و اشک چشم ابرها تو بهار! 🔹 اینا مهم نیست. یه روز داشتم تو دلِ پر حرفِ اینستاگرام ول میچرخیدم که دیدم یه آگهی تبلیغاتی زده بود که اندک تارهای باقی مانده از جنگ پیازچه های موی سرم هم ریخت! 🔸 یه عکس بود از یه مردِ روشن سر (همون کچل با ادبیات محترمانه😜) که یه طرف بیلبورد با سری به زیر افتاده و غمی عمیق داشت عمر رو سپری می کرد! 🔹 سمت دیگه ی عکس همون مرد بود با سری سرشار از مو که شاد و خندان دست در دستِ یک حوریِ زمینی با موهای بلوند داشت تو چشای من نگاه میکرد!! زیرش هم نوشته بود با پرداخت مبلغی پول «دوست داشته شوید»!! 🔸 یکی دو روزی با خودم جنگیدم و بعد از مغلوب شدن در مقابل خودم به یکی از مؤسسات کاشت مو رفتم که فقط سری زده باشم و آماری گرفته باشم. یه جای لاکچری، با منشی های لاکچری تر!! بود. بعد از اندکی سر به زیری و استغفار و توقف رفتم تو اتاق دکترِ خوشتیپ اون مطب لاکچری. 🔹 مقداری عکس از سرِ کچلِ من گرفت و ریخت رو کامپیوتر و شروع کرد به تحلیل و تفسیر و نقشه برداری از سرِ من... ینی یه جوری استراتژی میریخت برای تغییر اقلیم و آب و هوای سرِ من که اگه مسئولان بسیار محترم و بسیارتر فعالِ مملکت مون برای کویر لوت این مدلی استراتژی می ریختن، تو 5 سال تنه میزد به تنه ی جنگل های شمال!! 🔸 خلاصه بعد از کلی بالا و پایین و نشون دادن عکس های قبل و بعد از کلی مرد کچل تر از من که موهاشون رشد کرده بود و همه هم بعد از رشد موهاشون کلی آدم عاشق شون شده بود! و غیره؛ من رو تا مرز قانع شدن جلو برد و به من این باور رو داد که اگه میخوای شاد باشی و جامعه تو رو دوست داشته باشه و قبولت کنه، باید موی سر داشته باشی که «منِ واقع بین» من جلوم ظاهر شد و به جیبِ پُر از خالیِ من یه اشاره کرد و منم تا تهِ قصه رو خوندم، ولی قافیه رو نباختم و خیلی با کلاس به آقای دکتر گفتم: «بسیار توضیحات تون متین و درست بود و حتما در روزهای آتی مزاحم تون خواهم شد» و خلاصه یه جوری از اون مطب لاکچری فرار کردم. 🔹 اما واقعیت اینجا بود که من خودم رو باخته بودم... هر روز که خودم رو تو آینه نگاه میکردم، احساسِ شرم از موهای نداشته م موهای داشته م رو، روی تنم سیخ میکرد! باور کرده بودم که مسیر خوب بودن و دوست داشته شدن و ارزشمند بودن و شاد بودنِ من از جاده ی پذیرش و رضایتِ جامعه میگذره!! 🔸 این شرمساری گذشت و گذشت تا وقتی که با یه آدم فهمیده مواجه شدم... فهمیده که میگم یعنی فهمیده ها! 🔹 این آدم به من گفت بزرگترین استراتژیِ شیطان برای فرزندانِ آدم اینه که نداشته هاشون رو پُتک کنه و جوری تو سرشون بکوبه که همه ی موفقیت شون رو لنگ همین یه نداشته بدونن و یادشون بره کلی داشته و پتانسیل شون رو! 🔸 اون به من گفت جامعه یه سلیقه داره که هیچ وقت ثابت و مشخص و معلوم نیست. اگه فک میکنی کچل بودن تو عامل دوست داشته نشدن تو هست، برو و ببین چقدر آدم پر مو هستن که اوضاع شون از تو به مراتب بدتره! 🔹 اون به من گفت پذیرش تو باید از درونِ خودت شروع بشه. وقتی تو خودت رو نپذیری، حتی اگه مو هم داشته باشی جامعه تو رو نمی پذیره. کاشت مو هیچ وقت بد نیست. زیباتر بودن و به خود رسیدن هیچ وقت مذموم نیست؛ اما به یه شرط: «این کار رو برای خودت انجام بدی نه رضایت دیگری!» ❤️ چقدر من این آدمِ منطقی و فهمیده رو دوست دارم! ☑️ راستی بعد از مدت ها (از وقتی که فهمیدم ول گشتن تو دلِ پُرِ اینستاگرام کار آدمای ارزشمند نیست) امروز دوباره اون عکس تبلیغاتی رو دیدم. اون مردِ کچل چقدر رقت بار به نظرم اومد. مردی که کچل بودنش باعث غمش شده بود و پشم های روی سرش باعث شادی و قبولش!!! 📝 محمدصادق حیدری 🌹🙏 لطفا برای یک نفر از دوستان تون بفرستید🙏🌹 @cdanatut @cdanatut @cdanatut