✅✍️ سرعت همیشه هم خوب نیست!! یادش بخیر، یه موقعی می خواستیم چایی بخوریم، اول باید میرفتیم تو بازار شامی به اسم کابینت و یه شیشه که انگار پر از مورچه های ریز سیاهه رو در میاوردیم و درش رو باز میکردیم و اول یه دور با چشمای بسته و سری به سمت بالا عطر چای خالص ایرانی رو تا مظلوم ترین سلول مون تو انگشت کوچیکه میرسوندیم و از سویدای وجود میگفتیم: «به به»! تازه این اول ماجرا بود! بعدش باید سماورای خوشگل و خوش طرح مون رو پر آب میکردیم و پا به پای ثانیه ها میچرخیدیم و صبر میکردیم تا آب جوش بیاد و همین که بخار آب از سوراخای سماور بالا میزد انگار دنیا رو دو دستی بهمون دادن که وااااای آب جوش اومد... هنوز که تموم نشده؛ تازه اون مورچه سیاها رو میریختیم تو قوری و از این آب جوش اومده میریختیم رو سر چای دلچسب ایرانی و کم کم با رنگ دادنش رنگ لبخند کنج لبامون خلق میشد و یه مدتم باز همپای ثانیه ها منتظر دم شدن چای مینشستیم... تازه داستان داره شروع میشه؛ استکانای کمر باریک که معمولا مزیّن به یه جفت قناری عاشق (از این قناری قاجاری ها که فرق آقا و خانمش تو یه مشت سیبیل بود) بود، آماده میشدن که این چای دلچسب و خوش عطر ایرانی رو بریزیم تو دلشون و ببریم تو جمع خوش و خرم خانواده مون و باهم بگیم و بخندیم و چای قند پهلو بزنیم... یه چای درست کردنمون نیم ساعت صبر میخواست... اما الان .... آب رو میریزیم تو سماور برقی و تو یک و نیم دقیقه آن چنان به قل قل می افته که بیا و ببین... بعدشم آب جوش رو میریزیم تو یه لیوان نیم لیتری و یه دونه چای کیسه ای میندازیم تو دل آب جوش و شیرجه ی اول رو نزده تمام رنگش رو پس میده و ... حتی نقل کردن این داستان یه خط بیشتر نیاز نداشت... آخ چه دنیایی داشتیم ... میرفتیم از لوازم تحریری محله مون یه کاغذ کاهی که بوی خود جنگل رو میشد از دل تار و پودش شکار کرد میخریدیم و با کلی قلب و تیر و نقاشی (که تاریخ در مقابل سبک این نقاشی ها همیشه تواضع کرده و قلم انداخته) با کلی غلط غولوط املایی یه نامه مینوشتیم و با یه کوله بار ذوق و شوق میبردیم مینداختیم صندوق سرکوچه مون و هر روز تا زمانی که علف زیر پامون سبز بشه منتظر میموندیم که جناب پستچی تشریف فرما بشه و نامه ی ما رو بریزه تو یه خروار نامه ی دیگه و.... همه ش همین نبود که ... دو سه ماه داشتیم علفای سبز شده زیر پامون رو میچیدیم که بالاخره نامه میرسید به مقصد و همین جریان عریض و طویل مجددا طی میشد که اگه خدایی نکرده نامه تو یکی از مسیر رفت و برگشت به فنا نمیرفت، بالاخره به دستمون برسه و جواب اون همه تیر و قلب رو بگیریم... خلاصه یه دوستت دارم ، عاشقتم ، فدات بشم، یه سیر چند ماهه رو طی میکرد ... الان اگه بین دلیوری پیامکامون با رسیدن جوابش زیر سه دقیقه زمان ببره، از اون لحظه دیگه میشیم دوست معمولی و کات و دیسلاو و... تازه الان دیگه یه تیک و دو تیک و ... حتی لحظه ی دیده شدن هم دستمونه و اگه جواب به سرعت نرسه میشه عامل یه جنگ جهانی ... چقدر سرعت همه چی زیاد شده و چقدر این سرعت زیاد همه چی رو از رنگ و بو انداخته و دیگه هیچی مثل قدیم نیست... اینا رو نوشتم که هم درد و دلی بوده باشه بین من و شما و هم بگم که اگه تمرکز نداریم تو مسیر موفقیتمون، بدونید یکی از دلایلش از کدوم آبشخور به ما میرسه و کمی آروم تر... لطفا! ⏪ زندگی یعنی درک همین لحظات و صبر برای رسیدن به لذت های کوچیک کوچیک ... ❌هر کی زندگی رو طور دیگه ای براتون تعریف کرده، سرتون رو یه کلاه گشاد گذاشته...❌ 📝محمدصادق حیدری 🙏❤️مارو دنبال کنید و به دوستاتون معرفی کنید❤️🙏 🎯 @cdanatut 📎 http://www.cdana.ir