پدرش ڪه از سرڪار برمی‌گشت، تمام قد جلوی او می‌ایستاد و دستش را می‌بوسید. به قدیر می‌گفتم دستان پدرت روغنی است اما او می‌گفت: من به این دستها افتخار می‌ڪنم.