جیغ قرمز.... مانتوی جلو باز آلبالویی کفشای خوشرنگ ده سانتی موهای شینیون شده...به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم....قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره.. شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟 سربه زیر گفت:سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام...مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون....حتی یه لحظه نگاهمم نکرد! نیشش تا بناگوش باز نشد..!!! انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه....مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی..... رفتم برای بدرقه....👋آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده...پرسیدم: دستتون زخمیه؟ گفت: نه..!خون زخمای دوستمه... تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش...منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔😔مادر جون گفت:خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت.... آقا محسن گفت:وظیفه ست مادر...هر قطره ی خون من .... تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال...😟آقا محسن برای من و امثال من می جنگید... اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم! آزادی پوچ!☹️😕یاعلی گفت و رفت! من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!.. پوتین وخاک وخون.. ناموس و تار مو... مانتوی جلو باز و ... کفش جیغ و لاک جیغ..! حجاب و حجاب و حجاب! یه و یه پلاک! ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══