✨✨
✨
📝
#پارت_چهل_و_سوم
#فرشته
میگفت: "من دوستت دارم، ولی هر چیزی حد مجاز داره. نباید وابسته شد."
بعد از عید دیگه نمی تونست پاشو زمین بذاره. ریه اش، دست و پاش،بیناییش و اعصابش همه به هم ریخته بود....
ان قدر ورم کرده بود که پوستش ترك می خورد. با عصا راه رفتن براش سخت شده بود. دکترا آخرین راه رو براش تجویز کردن.
برای اینکه مقاومت بدنش زیاد شه، باید آمپولایی میزد که 900 هزارتومن قیمت داشتن. دو روز بیشتر وقت نداشتیم بخریم. زنگ زدم بنیاد جانبازان، به مسؤل بهداشت و درمانشون...
گفت: "شمادارو رو بگیرید. نسخه ی مهر شده رو
بیارید، ما پولشو میدیم "
من 900 هزارتومن از کجا می آوردم
گفت: "مگه من وکیل وصی شما هستم؟"
و گوشی رو قطع کرد...
وسایل خونه رو هم می فروختم، پولش جور نمی شد. برای خونه وماشین هم چند روز طول می کشید تا مشتری پیدا شه. دوباره زنگ زدم بنیاد...
گفتم: "نمیتونم پول جور کنم. یه نفر و بفرستید بیاد این نسخه رو ببره و بگیره. همین امروز وقت دارم"
گفت: "ما همچین وظیفه ای نداریم "
گفتم: "شما منو وادار می کنید کاری کنم که دلم نمی خواد. اگه اون دنیا جلوی من رو گرفتن میگم شما مقصر هستید "
به نادر گفتم هر جور شده پول رو جور کنه. حتی اگه نزول باشه. نذاشتیم منوچهر بفهمه، وگرنه نمیذاشت یه قطره آمپول بره توی تنش. اما این داروها هم جواب نداد....
اومدیم خونه بعد ظهر از بنیاد چند نفر اومدن. برام غیر منتظره بود. پرونده های منوچهر رو خوندن و گفتن: "میخوایم شما رو بفرستیم لندن "
اصرار کردن که "برید خوب میشید و به سلامت بر می گردید"
منوچهر گفت: "من جهنمم که بخوام برم، همسرم رو باید با خودم ببرم "
قبول کردن...
💐شادے ارواح طیبہ ے شهداے مدافع حرم صلوات💐
••••●❥JOiN👇
🆔
@chaadorihhaaa
✨
✨✨