🛑سرنوشت عبرت آموز من😔🛑 ❌داستانی واقعی و عبرت اموزیه روز که رفته بودم سوپری پیش مرتضی ،یه مادر و دختر با لباس محلی وارد مغازه شدن ،زن گفت از این به بعد بهاره میاد برای خرید..مرتضی هم با احترام کارشون رو راه انداخت.. بعد اینکه رفتن به مرتضی گفتم اینا کی بودن..مرتضی گفت پدر خونواده فوت شده و سرپرستی ندارند.نمیدونم چرا یکدفعه فکرم و بلند گفتم؛چه دختر قشنگی بود...مرتضی که تا اون لحظه سرش پایین بود سرش و بلند کرد و به مسیر رفتنشون خیره شد.... ای کاش هیچوقت این حرف و نمیزدم...🥺 ادامه ماجرا رو اینجا بخونید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f مثلث عشقی❤️❤️ داستان جذاب و عاشقانه سوپری😍