اسمش زری بود و اسم شوهرش احمد آقا،روابطشون روز به روز سردتر میشد... یه روز که خواهرش اومد خونشون،از زندگیه سردش براش گفت،خواهرش یه نگاه از سر تا پا بهش کرد و گفت تو خونه چرا لباس تیره و کهنه میپوشی ،این کانال و بهش معرفی کرد،از اون روز کلی تیپ رنگی رنگی میزد ،و هر سری برق چشمهای همسرشو میدید تو دلش از خواهرش تشکر میکرد که این کانال و بهش معرفی کرد... https://eitaa.com/joinchat/4224451371C65a5df1469