خودم هم فهمیده‌ام مردم آبادی بعضی از دله دزدی‌ها را بو برده‌اند، چندتایش را همین مجید لو داده. به احترام بابام به رویم نمی‌آورند. اما دزدی از علم و تکیه دیگر مال مرده باباشان که نیست. نمی دانم من خر که این‌ها را می‌دانستم چرا خام این فریدون شدم؟ چهار‌تا پرنده کرده‌ام توی کیسه، نمی‌شود که همینجوری از جلوی مردم رد کنم ببرم بیرون. از صبح مانده‌ام توی این دخمه. لای این لباس و خود و شمشیر‌ها. چشم می‌گذارم روی شکاف در. ملا رضا قرآن به دست می‌نشیند بالای سر اسمال بندری. این تکیه تا شب هم خلوت نمی‌شود. آقا سید یک پنکه می‌آورد. روشن می‌کند رو به جنازه:《مراسم دفنش باشه برای فردا، چه معنی داره امروز که بدن امام می‌مونه رو زمین ما نوکرش رو خاک کنیم》 می‌زند زیر گریه:《 از همه چی مهمتر امروز مراسم تعزیه آقاست》 دیگر خاک بر سر شدم. حالا چطوری بروم از این اتاق بیرون. الان است که بیایند پی وسایل تعزیه. بگویم به چه بهانه‌ای اینجا بودم. خوردی امیرلال بخور. حقت همین است. دست به مال امام حسین زدی. تا آبرویت را نبرد دست بردار نیست. زبان هم نداری دروغ و دونگی سر هم کنی. حالا هی بشین اشک بریز بگو غلط کردم. بگو نفهمی کردم. این طرف من اشک می‌ریزم از ترس آبروم. آن طرف هم آقا سید برای آبروی مراسم. نمی‌‌فهمم توی تاریکی انبار پایم به کجا گیر می‌کند و چه می‌ریزد که صدایش می‌ پیچد توی تکیه. تمام بدنم یخ می‌کند. هر چه بابای بیچاره‌ام آبرو جمع کرد من به باد دادم. پسر میان دار تعزیه شد دزد مال امام حسین. صدای پایی که پله‌ها را می‌دود می‌شنوم. لرز می‌ریزد توی پاهام. نمی‌دانم به کدام سوراخ قایم شوم. مادرم بعد آن روز خیلی بهم گفت شمر بودن که به لباس شمر نیست. به خوردن لقمه حرام است. خیلی گفت بابات توی این لباس نوکر امام حسین است. می‌شکنم. زانو می‌زنم. مثل همان روز دهم، سر بلند می‌کنم. خشکم می‌زند درست مقابل لباس شمر. چنگ می‌زنم به همان لباس سرخ. می‌کشمش به تنم. کلاه خود را می‌گذارم روی سر و خنجر به دست می‌گیرم. در اتاقک باز می‌شود. آقا سید توی قاب در می‌ایستد. صورتش خیس اشک می شود. مات مانده است. لب‌ها‌ی چفت شده‌ام به زور روی هم می‌لرزد: «مَ مَ مَن شمر رو می‌خونم. » 🖊انسیه شکوهی ❌کپی و انتشار فقط با لینک کانال ❌ @E_shokoohi https://eitaa.com/chand_jore_ba_man