صبح خیره ماندم به گاز. یک تای ابرو را دادم بالا. لبخند نشست روی لبام. با سیم افتادم به جان چدن ها. بعد سطح استیلش را خوب برق انداختم، آن هم با یک غنج شیرین توی دلم.تمییزش کردم نه مثل همیشه، کمی اساسی تر. آخرش هم شیشه روی گاز را خواباندم. :_تا یک هفته برو استراحت. چه کیفی دارد یک هفته آشپزی نکنی😄 هرکس هم فکر کند از آشپزی خوشم نمی آید به درست و غلط بودنش کار ندارم. یک هفته مهمان امام رضا بودن جور دیگری کیف می‌دهد. هرچقدر هم موقع غذا از خستگی نای خوردن نداشته باشی. یا با تمام گرسنگی اول مجبور باشی دخترت را سیر کنی تا دهانش بسته شود. درک کنید دیگر آنجا امکان استفاده از روش دمپایی فراهم نیست.😉😉