دیروز که توی شلوغی مراسم از زیارت شهدا جا ماندم. غم دوباره نشست روی دلم. توی خیالم، مثل مراسم حاج‌قاسم خودم را پشت ماشین شهدا تصور می کردم با گُلی تبرکی توی دست. اما دریای دیروز خیلی خروشان بود. نیت کردم امشب بروم حرم زیارت. هم امام و هم خادمش. حالا وقتی می‌رسی به صحن آزادی. از در ایوان طلا که وارد شوی. چند قدم مانده تا ضریح. سمت چپ. مردی با عمامه مشکی کار جدیدش را شروع کرده. درست از صبح جمعه. خادم امام رضا هنوز به درد و دل مردم گوش می‌‌‌دهد. حواسش پی حل شدن مشکل مردم است. خودش نامه ها را دسته می‌کند، می‌برد خدمت امام رضا. فکر می‌کردم یک سال از خدمتش مانده، اما ایستاده بود برای عمری خدمت. 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man