53.78M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
سفید دانه‌های مروارید چرخان روی شانه‌ی زمین می‌نشینند. انگار آسمان زمزمه سپیدی از زنی سپید مو را شروع کرده. جایی خواندم آنگاه که قرار شد پا به خانه علی بگذارید، بر در خانه ایستادید و گفتید:《تا دختر بزرگ فاطمه اجازه ندهد وارد نمی‌شوم》 آن موقع خیلی ادبتان به چشمم آمد. بعدها هر کجا از ادب عباس حرف به میان آمد توی دلم گفتم غیر این، از آن مادر توقع نمی‌رود. اولین بار توی روضه شنیدم توی خانه هر بار علی، شما را فاطمه صدا زده دلتان از نگاه زینب لرزیده. بعد از آقا خواسته‌اید تا به نام دیگری خطابتان کند. مبادا نم اشکی توی چشم دختر علی حلقه زند. و به روز عاشورا فکر کردم..... وقتی عباس، تربیت شده قلب مهربانی چون شما باشد!!! چه بر سر دل عباس آمده وقتی بی‌قراری علی اصغر و اشک رقیه را دیده؟ 《یا بشیر اخبرنی عن ابی عبدالله الحسین》 و بشیر هر بار در برابر این سوال شما خبر شهادت یکی از پسرانتان را داد و دوباره گفتید: 《ای بشیر خبر از اباعبدالله الحسین بده》 به نظرم آنجا ثابت کردید که مادرید و هی فکر کردم آدم می تواند غیر حسرت داشتن مادر حسرت چنین نا‌《مادری》را هم داشته باشد. 🖊شکوهی جای زهرا، بعدِ زهرا مثل زهرا مادری هر چه مادر هست قربان‌چنین نا مادری https://eitaa.com/chand_jore_ba_man