بین باغ‌های ده، باغ کریم آقا از همه بهتر بود. من که فکر می‌کنم لنگه‌اش توی دنیا نبود. از هر میوه‌ای که فکرش را بکنی توی باغش پیدا می‌شد. حتی همان‌هایی که نه من و نه هیچ کدام از بچه‌های ده اسمش را هم نشنیده بودیم. همیشه با بچه‌ها توی راه مدرسه راهمان را کج می‌کردیم تا از کوچه‌ی پشت باغ کریم آقا رد شویم. به امید اینکه شاخه‌ای از دیوار سر کج کرده باشد بیرون. آن وقت بتوانیم میوه‌ی جدیدی را ببینیم، بعد هم با پرتاب چوب صاحبش شویم. اما دیوارهای باغ برای قد ما خیلی بلند بود. حتی پارسا هم که قلاب می‌گرفت باز هم دست هیچ کداممان به شاخه‌ها نمی رسید. اما حسرت میوه‌های باغ کریم آقا هیچ وقت به دل هیچ کداممان نماند. به قول ننه، کریم آقا دقیق مثل اسمش بود. هرسال اول نوبرانه، کریم آقا در باغش را باز می‌گذاشت. دست هرکس که از جلوی باغ رد می‌شد را می‌گرفت و می‌برد تو. یک سبد هم پر از میوه می‌داد زیر بالش. جوری از خوردن ما لذت می‌برد و کیف می‌کرد که فکر می‌کنم به عشق همان چند روز تمام طول سال به باغش می رسید. 🖊شکوهی https://eitaa.com/chand_jore_ba_man