جانم به ایران
فدای خاک ایرانم
رسیده بودم نزدیک خانه. یک ماشین با پرچمهای برافراشته ایران از کنارم رد شد. پا را گذاشتم روی گاز. افتادم دنبالش. با صدای مداحی حماسیاش بقیه ماشین ها را هم دنبال خودش کشید. چندتا چهارراه و میدان را رد کرد تا رسید میدانفلسطین.
نوجوانها و بچهها ردیف شدند کنار خیابان. حیف که آلا خوابش برده بود.
اینجا بستر تربیت بود برای سربازی وقت ظهور.....