فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بسم‌الله الرحمن الرحیم ❤️ قسمت ۱۱ ... همه می‌دانستند از شدت تنگنا راهی عسکریه شده بود و حالا کسی از آمدنش خبر نداشت ⚡️⚡️ سر روی زانوانش گذاشت و در دل نالید: یا صاحب الزمان عج، میدانی که بی پناهم 💧💧💔 بدون پشتوانه و یاورم.اگر زن و بچه ام ازبیماری و گرسنگی بمیرند، چه خاکی به سرم بریزم 🥀🥀 اصلا مردی که نتواند به خانواده اش یک وعده غذای سیر بدهد، به چه دردی میخورد⁉️😔😔 خودش را سرزنش می‌کرد و از آن همه ناتوانی اش به ستوه آمده بود که ناگهان صدای پایی شنید که نزدیک میشد ... 🌱🌿 خودش را جمع و جور و اشکش را به سرعت پاک کرد 💓💓 صدای پا پشت در قطع شد و سایه ای از روزن در،مانع ورود نور به دکان شد ✨✨ نفسش را در سینه حبس کرد و به خودش لعنت فرستاد که چرا در را کاملا از تو نبسته است ☄☄ لحظه ای نگذشت که دستی به در خورد و در باز شد نور به صورتش تابید 🌟💫 زنی را با چادر عربی و نقاب زده در آستانه‌ی در دید نیم خیز شد،این زن هر که بود، نمیتوانست طلبکار باشد ☝️☝️ اما یک آن به ذهنش رسید ممکن است زن یکی از طلبکارانش باشد و جلوتر از شوهرش آمده تا او را غافلگیر کند 💢💢 داشت با خودش کلنجار میرفت که زن دستش را جلو آورد و گفت: کاغذی از پسرم رسیده،آن را برایم میخوانی⁉️⁉️ یک لحظه آرام گرفت، اما نفهمید این زن چرا اینهمه دکان باز را رها کرده و به سراغ این دکان خالی آمده ... 🛎🛎 ادامه دارد... 🌺🌿🌸🌺🌿🌸🌺🌿🌸🌺 با سلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار شب زیبای شما خوبان بخیر و شادکامی @channelsangak