فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️بنام خدا ❤️ دوم میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسب های امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچ گاه مزه ی جو و یونجه ی تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسب های سالم و با نشاط را دید. با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسب ها، همیشه اینجا می ماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه می خوردم. سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانه اش تاسف می خورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسب ها دارم؟ چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شده ام؟ در حالی که این اسب ها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟! ادامه دارد.... ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی در کانال رسمی روستای سنگک📚✍🏻 🌸🌺🌿❤️❤️❤️🌺🌺 با عرض سلام و احترام محضر شماعزیزان بزرگوار شب زیبای شما خوبان بخیر 🍃🌸هر کجا هستید✨ آسمون دل تـون✨ ازغم وغصه خالی✨🍃🌸 شبتــون به زيبايی رویاهاتون🍃🌸 @channelsangak